ناگفته های یکی از مسافران اتوبوس مرگ
به گزارش تور ارمنستان، 30 ثانیه بیشتر طول نکشید. اشهدم را خواندم و خودم را به دست تقدیر سپردم.
به گزارش ایسنا، این چند جمله روایت همان لحظه ای است که مسافران اتوبوس مرگ، جهان دور سرشان چرخید، دو نفرشان همانجا آسمانی شدند، باقی به بیمارستان رفتند و یک نفرشان همچنان در بیمارستان بستری است؛ ابراهیم نژادرفیعی، خبرنگار خبرگزاری تسنیم.
ارومیه هنوز میزبان نژادرفیعی است چون یک لخته خون در ریه اش ایجاد شده و نمی توان او را به تهران منتقل کرد. دوتا از مهره های کمر و یکی از دنده هایش هم شکسته است.
روایتش را اینگونه شروع می نماید: حدود 30 نفر بودیم. 20 خبرنگار و مابقی از ستاد احیای دریاچه ارومیه و سازمان محیط زیست. ساعت پنج صبح فرودگاه بودیم و ساعت 6 و نیم هواپیما از زمین بلند شد. وقتی به مقصد رسیدیم دیدیم برنامه فشرده ای گذاشته اند و بدون هیچ استراحتی بازدیدها از همان دقایق ابتدای ورود به آذربایجان غربی شروع شد و تا ساعت 6 بعد از ظهر که حوالی زمان وقوع حادثه بود ادامه داشت. تا آن موقع هم همکاران تقریبا ناشتا بودند و فقط یک لقمه بینشان توزیع شده بود.
او ادامه می دهد: قبل از سفر، روابط عمومی سازمان محیط زیست برای هماهنگی ها با من تماس گرفت اما آنطور که شنیده ام ستاد احیا میزبان اولیه ما بود.
بوی لنت می آمد
نژادرفیعی ادامه این سفر مرگبار را تعریف می نماید: پس از بازدید از سد و دریاچه به منطقه ای رفتیم که در آن همکاران در یک بالابر وارد تونل شدند تا فرایند انتقال آب های مرزی را ببینند. لباس بچه ها بعد از بازدیدی طولانی و طاقت فرسا خیس و کثیف شده بود و آن بالابر هم شرایط مناسبی نداشت. من سوار بالابر نشدم. به نظرم خبرنگاران محیط زیستی یک جسارت خاصی دارند.
و روایت از شرایط اتوبوس: در زمان رفت، دقایقی که پشت سر راننده نشسته بودم بوی لنت به مشامم رسید. از راننده پرسیدم که آیا منشاء این بو طبیعی است؟ او گفت مشکل خاصی نیست و چون زیاد ترمز کردم بو بلند شده است. چون خونسرد بود من گمان کردم که حتما مشکل خاصی وجود ندارد.
از جاده فرعی بازگشتیم
این خبرنگار با اشاره به آنچه در راستا بازگشت بر خبرنگاران گذشته است، می گوید: قرار بود ساعت چهار و نیم خبرنگاران در محلی که برای ناهار تدارک دیده بودند حاضر شوند اما پس از بازدید از این مکان، ساعت حدود پنج و ربع شده بود و به علت اینکه برنامه مطابق زمانبندی روابط عمومی پیش نرفت، راستا بازگشت را تغییر دادند. راستا رفت جاده نسبتا بهتر و به قول خودشان جاده اصلی بود اما زمان برگشت، اتوبوس از یک جاده فرعی راهی شد تا زودتر به مقصد برسیم. جاده برگشت، خاکی و باریک بود و آنطور که شنیده ام برای اینکه زودتر به ادامه برنامه ها برسیم این راستا از سوی روابط عمومی انتخاب شده بود. این جاده به شکلی بود که دو ماشین همزمان نمی توانستند از آن عبور نمایند و برای عبور اتوبوس، ماشین دیگر باید با سرعت کم و با احتیاط حرکت می کرد.
به راننده می گفتند تندتر برو
نژادرفیعی در روایت خود از لحظات منتهی به وقوع حادثه می گوید: یک طرف جاده دره و طرف دیگر صخره بود. من به علت اینکه جلوی اتوبوس نشسته بودم می شنیدم که یک نفر از مسئولان اجرایی از سرعت کم اتوبوس گلایه داشت. راننده ابتدا با سرعت کم حرکت می کرد اما در راستا بازگشت گویا کمی به سرعت اضافه شده بود. اعضای روابط عمومی و مسئولانی که همراه ما بودند با ماشین شاسی بلند جلوتر از اتوبوس در حرکت بودند. همین مساله احتمالا باعث می شد که بیشتر به راننده برای بالابردن سرعت فشار وارد گردد.
فریاد زد کمربندها را ببندید
کمی که گذشت شخصی از جلوی ماشین بلند فریاد زد کمربندها را ببندید. در آن لحظه اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که او دارد شوخی می نماید. بچه ها هم در حال گپ و گفت با هم بودند اما ناگهان دیدیم خبرنگارانی که جلوی اتوبوس نشسته اند بلند فریاد می زنند یا ابوالفضل، ترمز بریده. فضای اتوبوس به طور کامل عوض شد و سرعت اتوبوس افزایش یافت. چپ و راست خودم را نگاه کردم و دیدم کمربندی وجود ندارد و تنها قسمت قفل کمربند بود. بعد از حادثه از خبرنگاران دیگر که پرسیدم خیلی ها گفتند جایگاه ما هم کمربند نداشت. محتمل است که یا طناب زیر جایگاه بوده باشد یا اینکه بعضی از جایگاه ها کمربند نداشتند. اتوبوس یک لحظه به سمت گاردریل رفت و وسط جاده آمد و محکم به صخره برخورد کرد. اول شیشه ها به سمت صورت همکاران خرد شد و به نظر می رسید که راننده کنترل اتوبوس را به دست گرفته و شرایط تحت کنترل است اما مجدد اتوبوس در یک سرپایینی نهاده شد و نمی دانم چرا راننده نتواست اتوبوس را کنترل کند و مجددا ماشین دور گرفت. جاده ناهموار بود و حاشیه جاده همسطح نبود که همین موضوع موجب شد اتوبوس واژگون گردد. کل زمانی که متوجه شرایط غیرعادی شدیم تا این لحظه، 30 ثانیه بیشتر طول نکشید. من در این زمان اشهدم را خواندم و خودم را به دست تقدیر سپردم. در ثانیه های آخر، جایگاه جلویی را محکم بغل کردم. افرادی که کمربند خود را بسته بودند یا جایگاه جلویی را چسبیده بودند از جایگاه جدا نشدند اما بعضی افراد هنگام واژگونی اتوبوس به سمت ما پرتاب و افرادی که وزن سبک تری داشتند یا به دلایل دیگر از اتوبوس خارج شدند.
از انفجار ترسیدیم
این خبرنگار بعد از واژگونی را اینگونه روایت می نماید: وسایلی که داخل اتوبوس بود روی همکاران ریخته بود و وزن همکاران روی یکدیگر هم فشار وارد می کرد. همان دقایق ابتدایی حادثه یکی از همکاران بلند فریاد می زد که پاهایم کجاست؟ یکی از پاهایش شکسته و از زیر آوار با شیبی تقریبا عمودی بیرون زده بود. در آن لحظه یکی گفت بنزین یا گازوئیل در حال نشت کردن است و احتمال انفجار اتوبوس وجود دارد. این ترس باعث شد افراد از روی فرد مصدوم عبور نمایند. در این شرایط تنها کاری که توانستم با وجود شکستگی های خودم انجام دهم خالی کردن آوار از روی او بود تا بقیه از رویش رد نشوند. خدا را شکر بعدا که پرس و جو کردم فهمیدم آن همکار با چند عمل جراحی شرایطش بهبود یافته اما باید چند ماه استراحت و درمان کند.
آن دو عزیز ...
و ماجرای مرگ مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی: افرادی که جثه کوچک تری داشتند توانستند از زیر وسایل خارج شوند اما من به علت آسیبی که به کمرم وارد شده بود دیگر نتوانستم حرکت کنم. صدای همکاران را می شنیدم. متوجه شدم که دو نفر از خبرنگاران در زیر اتوبوس مانده اند و باوجود کوشش همکاران و رانندگان خودروهای دیگر، پیروز نشده اند آنها را خارج نمایند. دو عزیز خبرنگار که همسفر ما بودند درجا فوت کردند و بر قلب ما زخم زدند.
او ادامه می دهد: در آن منطقه تلفن آنتن نمی داد و یکی از همکاران که حال بهتری داشت برای برقراری ارتباط و تماس تلفنی با نیروهای امدادی بالای صخره رفت. نیروهای امدادی حدود 10 دقیقه بعد از حادثه رسیدند و آمبولانس به حد کافی حاضر شد. لحظات بسیار سختی را در آن موقع تجربه کردیم و هرگز از یاد نخواهیم برد. بعد از وقوع حادثه مسئولانی به عیادت من آمدند و گفتند که آنالیز ها نشان می دهد ترمز اتوبوس سالم بوده و احتمالا راننده هول نموده است. مسئولان محیط زیست هم در گوشی موبایلشان عکس معاینه فنی اتوبوس را به من نشان دادند. این حادثه هرچه بود، داغ بزرگی بر دل خبرنگاران گذاشت؛ کسانی که مظلومانه در پی حق دیگران هستند اما برای خودشان چیزی نمی خواهند. ای کاش هزینه گل هایی که برای مهشاد و ریحانه عزیزمان کردید را برای یک وسیله نقلیه مناسب می دادید تا امروز حال دلمان این نباشد.
منبع: فرارو