همه چیز ردیف بود الا نتیجه بازی! ، 7 سکانس مجذوب کننده از شبی که فوتبال در سینما نمایش داده شد
به گزارش تور ارمنستان، از این بهتر نمی گردد. بالاخره اجازه می دهند تا سومین بازی تیم ملی فوتبال ایران در سینما نمایش داده گردد. درنگ نمی کنم. به محض شنیدن خبر، وارد یکی از پلتفرم های فروش بلیت می شوم اما فایل خرید بلیت بازی هنوز باز نشده است.
به گزارش خبرنگاران، شبی که فوتبال در سینما نمایش داده شد فرصت بسیار خوب برای تماشای یکی از حساس ترین بازی های تیم ملی فوتبال کشور بر روی پرده عریض سینماست. از این بهتر نمی گردد. بالاخره اجازه می دهند تا سومین بازی تیم ملی فوتبال ایران در سینما نمایش داده گردد. درنگ نمی کنم. به محض شنیدن خبر، وارد یکی از پلتفرم های فروش بلیت می شوم اما فایل خرید بلیت بازی هنوز باز نشده است. در طول بیشتر از 2 ساعت، بیشتر از 20 بار صفحه را به روزرسانی می کنم تا بالاخره فایل باز می گردد. مقصد هم معلوم است؛ بزرگ ترین سالن بزرگ ترین پردیس سینمایی خاورمیانه. بلیت را در همان جایی که دوستش دارم، رزرو می کنم و حالا منتظرم تا این 24 ساعت بگذرد و بتوانم بازی را در سینما تماشا کنم.
سکانس اول: تجمع طرفداران تیم ملی در جلوی مجتمع
حوالی ساعت 21 از خانه بیرون می زنم. اتوبان ستاری برای آن ساعت سه شنبه، خیلی شلوغ است. خیلی زود متوجه می شوم در راه بندان بیش از 2 هزار نفری که می خواهند بازی را در پردیس کورش تماشا نمایند، گیر افتاده ام. تازه به این تعداد اضافه کنید کسانی که برای مقاصد دیگری مانند فیلم تماشا، خرید کردن، صرف شام و . . . این مقصد را انتخاب نموده اند.
بالاخره می رسم. جلوی مجتمع مملو از علاقمندانی است که با پرچم و شیپور حضور دارند. فارغ از بحث فوتبالی، چقدر تماشای این مقدار جمعیت که برای شادی دور هم جمع شده اند، به حلقه گمشده این روزهای کشور تبدیل شده است. جمعیت آکنده بود از دختر و پسر و زن و مردهایی که گاها با فرزندشان، دور هم در دسته های چند نفری حلقه زده بودند. عده ای سیگار می کشیدند، برخی با هم بحث می کردند و برخی دیگر هم مشغول چک کردن گوشی هایشان بودند.
قدرمسلم آن که در آن اکوسیستم موقت، همه شاد بودند و البته امیدوار. لذت تماشای آن جمعیت برای من که مدت هاست به سردر خلوت سینماها عادت نموده ام، کمتر از تماشای بازی تیم ملی نبود.
سکانس دوم: پشت در سالن
حدود 40 دقیقه به آغاز بازی مانده و من به داخل مجتمع آمده ام. این، همان تصوری است که من همواره از شلوغ ترین پردیس سینمایی دنیا دارم. ترافیک انسانی و فوج فوج آدم هایی که در گوشه و کنار طبقات چهارم و ششم کورش منتظر هستند تا درب سالن ها باز گردد.
فارغ از بحث فوتبالی، چقدر تماشای این مقدار جمعیت که برای شادی دور هم جمع شده اند، به حلقه گمشده این روزهای کشور تبدیل شده است.هر از چندگاهی صدای شیپور گوش خراشی می آید و کوشش حراست مجتمع که درصدد هستند تا به تولیدنمایندگان این اصوات بگویند شیپور را هنگام بازی و در داخل سالن بزنند و نه در صحن عمومی مجتمع. اما این کوشش ها کارساز نیست و هر چه به زمان بازی نزدیک تر می شویم، صدای شیپورها و البته تعدادشان بیشتر می گردد.
این لحظه، یکی از برترین لحظات چند هفته اخیر زندگی من است. هم امید زیادی به برد ایران دارم و هم از اینکه سینما را تا این میزان شلوغ می بینم، خوشحالم. سینمایی که در خلوتی 2 ماه اخیر خود، ضربات مالی زیادی خورده حالا قرار است بخشی از لطمات خود را با فروش امشب جبران کند و من خیلی خیلی خوشحالم که فقط 10 سالن پردیس کورش به پخش بازی اختصاص داده شده و مهم ترآن که حتی یک صندلی خالی هم وجود ندارد. آمار 93 سالن دیگر را هم پیدا می کنم و شادی ام، دوچندان می گردد.
جمعیت همین طور بیشتر می گردد و کار به جایی می رسد که در ساعت 22:07 دقیقه، درب سالن ها را باز می نمایند.
سکانس سوم: داخل سالن، پیش از آغاز بازی
در جای طلایی خودم می نشینم. جمعیت سریع وارد سالن شده و جاگیر می شوند. برخلاف آنچه تصور می کردم که این جمعیت، آشنایی چندانی با سالن سینما ندارند، اما خیلی راحت صندلی خود را پیدا می نمایند و در جای خودشان می نشینند.
یک نکته دیگر هم برخلاف تصورم است و آن اینکه، انتظار داشتم برخی از تماشاگران، ساز مخالف اکثریت زده و طرف تیم ملی را نگیرند اما این تصورم هم خیلی زود باطل شد وقتی شیپورها به صدا عایدی و شعارهایی در حمایت از تیم ملی، تقریبا از تمام نفرات حاضر در سالن به گوش رسید.
در چهره این 400 نفر، تنها چیزی که دیده نمی گردد، نگرانی است. گویی صعود تیم ملی را قطعی می دانند و اکنون آمده اند تا ببینند تیم ملی با تساوی بالا می رود یا با برد. از صدای نفرات جلویی متوجه می شوم آنها حتی خود را برای آتش بازی انتهای بازی هم آماده نموده اند.
سکانس چهارم: نیمه اول بازی
لحظات ابتدایی بازی، با حملات تیم ملی فوتبال کشورمان آغاز می گردد. با هر پا به توپ شدن بچه ها، جمعیتی از صندلی هایشان کنده می شوند و نیم خیز بازی را تماشا می نمایند. توپ که به دروازه حریف نزدیک می گردد و به گل نمی انجامد، صدای افسوس 400 نفر بلند می گردد.
بعد از دقایقی، حملات تیم ملی فوتبال آمریکا آغاز می گردد. وقتی تعدد حملات آنها محرز می گردد، از گوشه و کنار، صدای انتقاد به سرمربی ما شنیده می گردد. انتقادهایی مبنی بردیکته بازی دفاعی و گرفتن یک تساوی برای صعود.
گل اول را که ناباورانه می خوریم، شدت انتقادها بیشتر هم می گردد. اما همچنان، این تم امیدواری است که در سرتاسر سالن، پخش است. امید به صعود.
عده ای آن قدر ناراحت می شوند که از سالن بیرون رفته و بعد از دقایقی دوباره بازمی گردند. آنها هم همچنان امیدوار هستند که بازی به نفع تیم ملی ما برگردد.
سکانس پنجم: بین دو نیمه
جمعیت تقریبا عصبانی هستند. ترس دارند که تیم ملی شیوه دفاعی بازی خود را برای نیمه دوم هم تکرار کند. اما همچنان امیدوار هستند و تقریبا مطمئن که با یک گل هم می توانیم صعود کنیم. این را از گفته های آنها به راحتی می توان متوجه شد.
مجتمع، یک ابتکار خوب انجام داد و در فواصل کوتاه، جاسیگاری هایی را بیرون سالن تعبیه کرد تا جمعیت برای سیگار کشیدن، متحمل بیرون رفتن نشوند. عجیب بود که شاید حدود سه چهارم جمعیت سیگاری بودند.
در گوشه ای از طبقه چهارم، 4 نفر، در حال توجیه فردی بودند که گویا از گل خوردن تیم ملی خرسند بود. داشتند با استدلال خود، کوشش می کردند تا به وی بفهمانند، تیم ملی، سوای مطالبات سیاسی و تحرکات اجتماعی است. گویا بعد از دقایقی، پیروز شده بودند آن یک نفر را راضی نمایند؛ این را می شد از شکلاتی که آنها به هم تعارف کردند و چهره خندانشان متوجه شد.
سکانس ششم: نیمه دوم بازی
نیمه دوم، با حملات تیم ملی ما آغاز می گردد. شور و حرارت در داخل سالن به اوج خود رسیده و حالا بانوان هم با هر هجوم ملی پوشان، نیم خیز می شوند. وقتی بچه ها به محوطه جریمه می رسند و پاس کاری می نمایند، صدای 1، 2، 3 گفتن جمعیت، غم گل نشدن آن توپ را بیشتر می نماید.
در بین این جمعیت، نمی توانم تعجب خودم را از تماشای گریه مردانی که گوشه ای از صورت خود را به رنگ پرچم کشور درآورده اند و از اینکه اشک های آنان را دیگران ببیند، ابایی ندارد، پنهان کنمهر چه به دقایق خاتمهی نزدیک می شویم، انگار جمعیت ترسیده اند. آنها به تساوی هم راضی نبودند چه برسد به باخت. در فاصله 7 دقیقه تا انتهای بازی، یک نفر از سر ناراحتی می گوید: باختیم. همین کلمه کافی بود تا چند نفر با جملاتی آبدار از خجالت آن یک نفر دربیایند. آن یک نفر هم آغاز می نماید به بد و بیراه گفتن به سرمربی کشورمان که چطور نتوانسته تاکتیکی را دیکته کند تا این آمریکای نه چندان قوی را ببریم.
صدای سوت خاتمه که زده می گردد، جمعیت چند دسته می شوند. عده ای شکوه دارند که این چه وضع بازی کردن است و این چه مدل ترکیب چیدن است و . . . عده ای آرام سر جای خود نشسته و گویا باور ندارند که بازی با این نتیجه به خاتمه رسیده. عده اندکی هم گریه می نمایند. در بین این جمعیت، نمی توانم تعجب خودم را از تماشای گریه مردانی که گوشه ای از صورت خود را به رنگ پرچم کشور درآورده اند و از اینکه اشک های آنان را دیگران ببیند، ابایی ندارد، پنهان کنم.
اما هر چه که باشد، آدم های این سالن، هیچ شباهتی به آدم های ابتدایی بازی ندارند و گویا تمام شارژشان به یک باره خالی شده است.
سکانس هفتم: پس از بازی
بیش از 2 هزار نفر، تقریبا در یک لحظه از سالن ها بیرون آمده اند. حراست مجموعه، سنگ تمام می گذارد و با راهنمایی مسیرها، جمعیت را به سمت پله برقی راهنمایی می نماید. طبیعی است که در این لحظات، عده ای که رویای آنها نقش بر آب شده، دست به خراب کاری بزنند. اما جمعیت آرام است و بدون هیچ حاشیه ای، مجتمع را ترک می نمایند.
از یکی از ماموران سینما درباره مقدار خسارت احتمالی می پرسم که می گوید هیچ موردی گزارش نشده است و همه چیز به نحو احسن تمام شده است.
این بار دیگر اتوبان ستاری، آن حجم ترافیک را ندارد. همه ناراحت هستند. جمعیتی که در ابتدا، همه یک دل خرسند بودند و حالا جملگی ناراحت هستند. آمده بودند تا پس از هفته ها شنیدن اخبار و تصاویر دردناک، شاد شوند اما جادوی فوتبال در همین است. جادوی ورزشی که آن شب در سحر سینما غلیان پیدا کرد و اگر نتیجه کمک می کرد، یک خاطره بزرگ را تا همواره در فکر تک تک آدم هایی که آن شب برای تماشای فوتبال به سینما آمده بودند، می ساخت اما حیف که آن شب، همه چیز ردیف بود الا نتیجه بازی.
منبع: همشهری آنلاین